هیچ چیز بزرگتر از تنهایی ِ سامورایی نیست؛ مگر تنهایی ببر در جنگل...
شاید.
Sunday, November 29, 2015
Wednesday, November 25, 2015
Tuesday, November 24, 2015
یک شهر کوچک، اینجا یا یک جای دیگر
-نمیدونستم شما برگشتید.
-یه شوهر سالخورده نباید همسر جوونش رو زیاد تنها بذاره.
-این چه ربطی به من داره؟
-به شما؟ منظورم من و همسرم بود. عصبانی نشید. اینم نامههاتون. اجازه
هست؟ من یه جورایی خط شناسم.
-به نظر میرسه آدم شوخی هم هستید؟
-بله، هم شوخ و هم خط شناس. خیلی بههم ربطی ندارن... شخصیت عحیب
غریبیه. در واقع باهوشه، خیلی باهوش. یکم زیادی باهوش. شهوانی. خیلی شهوانی. اما
کمی هم از کمبود احساسات و آزادی رنج میبره... شما خیلی صبور نیستید، دوست من. مثل
سنگ، سخت هستید. یه سنگِ سخت عالی، اما با این حال فقط یه سنگ هستید. به همین دلیل
نمیتونید دوستان زیادی داشته باشید.
-من نه دوست دارم و نه دشمن. میتونید اسم یکی از دوستان من رو بگید؟
-خب، یه دشمن رو میتونم اسم ببرم.
Monday, November 23, 2015
Saturday, November 21, 2015
Monday, November 16, 2015
Sunday, November 15, 2015
Saturday, November 14, 2015
Friday, November 13, 2015
Wrath of God
I,
the Wrath of God will marry my own daughter and with her I will found the
purest dynasty the
earth has ever seen.
Together we shall rule this entire
continent. We will endure.
I
am the Wrath of God. Who else is with me?
Tuesday, November 10, 2015
What are you doing in London Johnny?
Take me back to Manchester when it's raining,
I want to wet my feet in Albert Square,
I'm all agog for a good thick fog,
I do not like the sun, I like it raining cats
and dogs.
I want to smell the odors of the Irwell,
I want to feel the soot get in me hair.
I don’t want to roam ;
I want to get back home
to rainy Manchester
Subscribe to:
Posts (Atom)